در هوایی مهآلود و ابری، سوار بر موتور یاماهای آبیاش از شهری به شهر دیگر و از روستایی به روستای دیگر مسیرها را پشت سرمیگذاشت. از «گرده رَش» به «شین آباد»، از «مهاباد» به «میاندوآب» و از «میاندوآب» به «بوکان». مسیرهای آب گرفته و پُرگِل و لای را به سختی میپیمود. نم باران شروع به باریدن کرد. رضا سرگردان و حیران مبدا و مقصدش را گم کرده بود و خود را به دست سرنوشت و ناخودآگاهش سپرده بود.
رضا در حالی که مرغها را در قفسی پشت موتورش محکم بسته، همچنان مسیرها را طی میکرد بی آنکه بداند چه چیزی در انتظارش است. رضا نمیدانست موتور یاماهای آبی که بر آن نشسته، قرار است نقطهای شود برای آغاز یک سفر طولانی. رضا نمیدانست که این موتور او را به اوجها خواهد برد و مسیرش را عوض خواهد کرد. آن موقع رضا نمیدانست چند سال بعد چه اتفاقاتی پیش روی خواهد داشت. نمیدانست که در سال ۱۳۶۸ اولین واحد مرغداریاش را تنها با دو پرسنل راهاندازی میکند. او نمیدانست که مدتی بعدتر با زحمت فراوان آن یک واحد را به سه واحد مرغداری تبدیل میکند. اینکه روزی دو پرسنلش به ۹۰۰ پرسنل خواهد رسید، اینکه در سال ۱۳۷۶ شرکتاش را تاسیس میکند و دو سال بعد از آن، بهعنوان مرغدار نمونه کشوری انتخاب میشود. اینکه محصولاتش به آن سوی مرزها میرود و بهعنوان برندی شاخته شده در منطقه از او نام خواهند برد…
جهت مشاهده مصاحبه کامل به لینک زیر مراجعه فرمائید.
جمعه نامه دنیای اقتصاد